میگن وقتی کارت خیلی گیره. وقتی فکرت به جایی قد نمیده. وقتی دیگه هیچی تو چنته نداری. نماز استغاثه به مولا رو بخون. آقا خودش میاد یه دستی رو دلت میکشه ارومت میکنه بعد مثل یه بابای خوب و مهربون آسمونی به فکر حل مشکلت میفته. اگر شما خوندید اول برای خود مولا بعدش برای آقامون دعا کنید مارو هم فراموش نکنید. شادی روح خادم الشهدای میشداغ. ولی همهی این کارها ر.

شاید اگر امروز بشنوی که امام در صد کیلومتری است آرام نگیری و بدوی, ولی هنگامی که پخته شدی اگر هم بدانی امام در بیست متری توست جرأت رفتن نداری, که مبادا وجود تو, حضور تو, نگاه تو, حرکت دست و پای تو, بی حساب باشد و رنج امام. اردوی به سوی بهشت رو می گم. یه اردویی که مقصدش بهشت بود. خداییش من که خیلی خجالت کشیدم. واقعا بعضی ها چه ارتباط های قشنگی با آسمون دارن.

من پی رد نگاه شهدا می گردم. من از تو می نویسم و این کیمیا کم است. ثانیه ها را برای محرم تو می شمارم. دریا لباس خاکی پدرم بود. گاهی دلم برای خودم تنگ میشود-محمدعلی بهمنی-. یک قدم پیش تر بیا. تا گرمای نفس هات بر ابرها. میام این همه خاکستر خیال. یک قدم پیش تر بیا. تا خانه ات ببر! پيرمردي آمد و سراغ حاج حسين را از من گرفت. يكي دو تا از ب.

موسسه فرهنگی حلقه نور جوانان تبریز. همه چیز و همه کس. بازی تقدیر چه با زهرا کرد! سخنی با یاسم در سال ۸۶ با عروجی عارفانه و غم انگیز.