آذر ماه سال 1386 شروع کردم. نمیدونستم قراره چه اتفاقاتی بیافته. نمیدونستم قراره با چه کسایی آشنا بشم. حتی نمیدونستم اینجا دووم میارم یا نه. الان آذر ماه سال 1392 هست. با آدمهای خوب و زیادی آشنا شدم. من اینجا به لطف شما. به لطف دوستای خوبم دووم آوردم. اینجا شده خونه دلتنگیها و خوشیهای من. خونه امنی که توش راحتم. سربه سر بچه ها میذ.

8 تیر بهونه ی شادی ما. نمیدانم از کجا شروع کنم که کلمات حقیر من در وصف مهربانی های تو ناتوان است. وقتی مهربانی هایت را به یادمی آورم. واکنون بجای گفتن چندین خط در وصفت که در توانم نیست فقط میگویم. هرچند جمله ام تکراری وخسته کنندست ولی فقط وفقط برای شما مینویسم وازته قلب تپنده ی کوچکم برای شما.

لیدا و رامان - افتادن دندان شیری. افکار مختلف لیدا-یه تولد پسرونه-چند تا مهمون عزیز. تولد گلسا خانوم -دو روز مثل گذشته. گرد گیری از وبلاگ پرنسس. ایرمان گل و مامان اقسانه.