قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند. اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند! با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست. که زرق و برقش شخصیتم باشد. و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو. به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی.

چطور دل ش اومد از پا بيوفتم. اومدم روزت رو بهت تبريك بگم اما توي دنياي مجازي. بابا شده سه تا روز پدر كه نيستي. روزهاي پدري كه با اون موقع ها خيلي فرق داره. اين سه سال روز پدربرام. شده يه لبخند تلخ و خيره شدن به عكست. كه آدم نميدونه بايد خوشحال باشه يا غمگين باشه. خوشحال از اينكه روزپدره و ناراحت از اينكه نيستي. صدا كردنت كه ديگه واي دلم لك زده. راستي بابا از روزي كه رفتي ديگه دنيا برام قشنگ نيست.

بايد يادبگيري چطوري سوپ مرغ عالي درست كني. بايد جورابهايم را وصله كني. بايد خوب ياد بگيري چطوري پشتم را بخاراني. بايد كفشهايم را برق بياندازي. وقتي من استراحت مي كنم حياط را جارو كني. وقتي برف و تگرگ مي آيد جلو در را پارو كني. وقتي حرف مي زنم ساكت باشي. يه جور خيلي خاصي زده به سرم.

خسته شدم از بی جایی. پرواز احساسم در دام عنکبوتی افتاد. پروانه دلم ن میتواند پرواز کند نه بمیرد. من میخندم اما از درون میگریم . درجمع سکوت میکنم اما درنم جیغ میزنم این منم دختری سرگردان در دنیای خودش.

اشعار و سروده های رامین احمدی به دو زبان لکی و فارسی. دوست گرامی شما با کلیک روی این لینک میتوانید. فایل صوتی هموکش با صدای رامین احمدی را دانلود کنید. ای خم زلف تو کس چوی مه گرفتار نیه. ار پل دار تو کس چوی مه وفادار نیه. کمی آزار نمه درد فراق روی تو. دردی خمناک تر ای دویری دلدار نیه. تو گرون ملحم زخم دل بیمار منی. داریی چی لاوه لاوه ت ارا بیمار نیه. ۶- کار عاشق اگر گذر از کوچه.

عکسای مدیر اینجا نمیتونی نگاه کنی دلت بسوزه بمون تا ببینیش. است که می توانید از آن استفاده کنید . در مرحله بعد روی upload کلیک کنید. مرحله ی آپلود عکس شما شروع می شود. حالا باید به قسمت مدیریت وبلاگتان مراجعه کنید و یک پست.

می شوی بدون یاری که بگه دوست دارم. تو این لحظه به مرگ فکر می کنی. میدونی چرا میگن دلت دریا باشه. وقتی یه سنگو تودریا میندازی. فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه. ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره. وسعی می کنم مثل دریا باشم. فراموش کنم سن که به دلم زدن. با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم. چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.