Date Range
Date Range
Date Range
یک نفر نیست بپرسد از من. گاه با ماه سخن می گویی.
بهتون پیشنهاد میکنم از دست ندین باور کنین! جانی کوچولو دیگه بزرگ شده و الان تو یه شرکت مشغول بکار بود . از قضا در همون شرکت خانم جوانی هم همکارش بود.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم. که چرا غافل از احوال دل خویش تنم. سلام به دوست های خوبم خوش اومدین. نظر یادتون نره باشه! راستی اگه دوست داشتین منو با اسم روزها لینک کنین. بگین منم شمارو لینک کنم دوستون دارم. شنبه بیست و پنجم آذر 1391 nazafarin. فقط سعی کن یه روزم خودت باشی . خود خود خود ت . ! اونوقته که دیگه افتخارات میشه افتضاحات! .
و قهرمان لیگ چهار تایی میکند! چهارشنبه شانزدهم مرداد 1392. من میگم هرکی بیاد استقلال پیشرفت میکنه اصن قانونه! نمونه این داش ممد قآضی ما لنگ. گل زد مآرو از استرس آزاد نمود.
تاریخ مصرفش تموم ش د. حالا که اومدی نظرم بده. جواب نظرا رو یا این جا میدم یا توی وباتون. من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم چون مشغوله دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند. پروفایلم فعاله یه سر بزنید! اگه گفتید اپم احیانا نتونستم بیام ناراحت نشیدا! پ خواهشا تو دیگﮧ روش ترבمیل نزט .
مطلبی جهت نمایش یافت نشد از آرشیو مطالب استفاده کنید. Salam amn hoomanam o in web ro vase hame chiz sakhtam omidvaram khoshetoon biad o nazar bedid. ღ ღخاطرات یه دختر باحالღ ღ. ღ ღ دخترانے از جنس شیشﮧ .
حال آنکه شاهان دیگر خود را خدا میخواندند. ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
اینجا همه چی در همه. با عرض شرمندگی اینجا دیگه آپ نمیشه. سینمای ایران از نظر شما میگذرد.
ش ب ع روسے کت و ش لوار سیآهش رآ بﮧ او بپ وشآט. رنگ سیآه بﮧ م رد م ט خیلے مے آی د. ب ند ک روآتش رآ خ ودت س فت ک ט. ایט کآر رآ دوست دآرد. وقتے دستآنت رآ مے گیرد. خ ودت رآ در آغ وش او بے اندآز. بآ ایט کآر احسآس آرآم ش مے ک ند. خ لآصﮧ ک نم غ ریبﮧ. جآט ت و و جآט م رد م ט . میخوای یه چی بگی که خیلی خاص باشه.
هنوز فرشته ها رو زمین وجود دارن. زن و همسرش داخل پارک منتظر بودن تا شعری که رو گفته بودن رویه چوب شه . زن احساس پا درد شدیدی داشت چون کفشاش تنگ بودن و خسته شده بود و رفت رویه نیکمت نشست. با نگاهی عجیب کودکانی را که به خاطر فقر کار میکردن دید میزد . بچه با حالت هق هق حرف میزد که زن متوجه نشد فقط گفت مادرم که انگشتش طرف همون خانومی بود که لباس بچه میفروخت. دلش اروم گرفت که خدا رو شکر مادرشو گم نکرده. یه دفعه شوهرش اومد گفت عزیزم تموم شد بریم .