با سلام خدمت دوستان عزیز. امیدوارم لحظات خوبی را توی این وبلاگ سپری کنید. نظر فراموش نشه چون نظر شما واسه من خیلی مهمه و توی ادامه کار وبلاگ موثر. در نهایت همتون را به خدا میسپارم و برای تک تک شما عزیزان آرزوی موفقیت می کنم. دل نوشته های من و رعنا. داستان کوتاه - مرد خوشبخت.

مهم اینه كه اومدم دیگه! اومدم به یه پست جدید منتظرنظرات پرمهرتون هستم. روزگاریست همه عرض بدن میخواهند. همه از دوست فقط چشم ودهن میخواهند. دیو هستند ولی مثل پری میپوشند. گرگهایی كه لباس پدری میپوشند. آنچه دیدند به مقیاس نظرمیسنجند. عشقهارا همه با دوركمر میسنجند. خب طبیعیست كه یكروزه به پایان برسد. عشقهایی كه سرپیچ خیابان برسد. راستی تا یادم نرفته بگم این وب دیگه توسط منوعشقم. بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد.

در غروبی ابدی به یاد تو می نویسم. می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود. می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود. آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت. غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود. دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر. تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود. لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم. رفتم به خدا گر هوسم بود بسم بود. نمي دونم بعد از اين همه مدت كه نيومدم بازم منو يادتون مياد. دلم واستون خيلي تنگ شده بود. تا بالاخره تونستم پيداش كنم. و مرا با اندوهي از غم تنها گذاشتي.