پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد . و نوشته را با صدای بلند خواند. کوتاه کردن چمن باغچه ۵ ۰۰۰ تومان. مراقبت از برادر کوچکم ۲ ۰۰۰ تومان. نمره ریاضی خوبی که گرفتم ۳ ۰۰۰ تومان. بیرون بردن زباله ۱۰۰۰ تومان. بابت ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ.

از پنجره بیرون ونگاه می کنم که پوشیده از برفه اما امروز از وقتی بیدارشدم فصل بهار رو احساس کردم بهم یه حس تازگی داد یهو دلم خواست پنجره رو باز کنم وبا همه وجودم تنفس کنم من اینجوریم حالم با فصل ها عوض میشه بعد از اون خنده دخترک معصومم واقعا بهار رو تو خونم اورد. حسی بهم گفت گنجشک خمود پاشو بالاتو تکونی بده مترسک ناامیدی هرگز از مزرعه نمیره . زود باش پراتو باز کن وپرواز کن وتوی این همه طراوت غوطه ور شو.

این روزها دل گرمی میخواهم وگر چیزی که زیاده سرگرمی. پنجشنبه بیست و یکم آذر 1392. با یه بغضو چندتا نامه. چندتا آهنگ قدیمی که همه دلخوشیامه. آینه ای که رو به رومه غرق تو ب هت یه تصویر. لحظه ای که حسی از تو. باورم نمی شه اما این تویی. خیره می مونم به چشمات. حتی گریه ام نمی گیره. چشای مونده به راهو شب تنهایی. یه دل بی سرپناهو من. ساعت های غرق خوابو این منه.