ღ ღ Love means David Villaღ ღ. عکس های داوید ویا جونم. وای باورم نمبشه بعد از 4 سال دوباره اومذم تو وبلاگ و به یاد خاطرات گذشته یه چیزی نوشتم. گفتم بیام قالب وبلاگو درست کنم و. اولش که وبلاگو دیدم خیلی غمگین شدم. چون دیگه اون خاطرات هیچ وقت اتفاق نمی افته. خیلی دوست داشتم دوباره برمیگشتم عقب و دوباره با دوستم مثل قبل میشدیمو و با هم وبلاگ درست مبکردیم. دوباره با هم سر داوید ویا دعوا میکردیم. به هم اس ام اس میدادیم. الان که اینا رو مینویسم خیلی ناراحتم. ای کاش بینمون این فاصله نبود.

امروز با ۲ تا خبر خیلی مهم اومدم. ویک اقدام مهم اومدم! من به دلایلی که خودمم نمیدونم میخوام برای اینجا چند تا نویسنده دیگه بیارم! و با اومدن نویسنده ها تغییر نمیکنه و کسایی که میخوان تو همچین موضوعی کار کنن بمن بگن. من یه وبلاگ دیگم افتتاح کردم! تو این وبلاگ خاطراتم یا چیزایی که دوست دارم میذارم.

ببخشین که نظراتونو تأیید نکردم. راستی میخاستم بگم دیگه فقط خود خودم نویسنده وبلاگم! منظورم اینه دیگه نیما پسووردو نداره! این فقط خطاب به نیماه! شاید نظراتو تأیید کنم. دیگه خودت میدونی چرا! اگرم نمیدونی که. دیگه خیلی خنگی! درباره وب تو اولین فرصت به روز میشه. دوس جونیام بیاین که با خبرای داغ از بارسا منتظرتونم.

شش سال است که مبتلا به سرطان خون است . سرطان خون راستش توضیح غیر علمی و نادقیقی از شرایط است . اوضاعش عجیب است چون حتی سلول های بنیادی برادرش هم نمی تواند کمکش کند . پدرش کارگری در یکی از شرکت های پتروشیمی عسلوییه است و خانه شان در روستایی در همان حوالی .