در تنهایی سخن گفتن چه زیباست. همه چیز با خدا ممکن می شود. من که میدانم جز من کسی را نداری . این روزهآ اפسآس مے کنم. פ בآ چشمهآیش رآ مے گیرב. وقتے مے פ وآنم گوشهآیش رآ. فکر مے کنم פ בآ هم از ساבگے من. و פرفهآے تکرآرے ام פ ستہ شבه است! بی شک آغوش تو.

دنیا را بد ساخته اند . تو دوستش نمی داری . اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد . به رسم و آئین هرگز. به هم نمی رسند . و این رنج است . من از با شما بودنم چیزی فراتر از استوکیومتری. زندگی و مولاریته شادیها آموختم .

اى تن به مرگ داده بميرم براى تو. صداى بوق ممتد داشت ديوونه ام مى كرد. صداهاى عجيبى مى شنيدم مثل اينكه. كسى از دور اسمم رو صدا مى زد. انقدر خوشحال بود كه به نظر ميرسيد چشمامشم دارن. خيلى وقت بود نديده بودمش اونم اينطور خوشحال. هنوز صداى بوق ممتد تو گوشم زنگ مى زد.

آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد.

هر چه می خواهد دل تنگم . مرسی از اینکه اینا رو بهم گفتی هر کی ندونه خودت که می دونی شکام الکی نیست خودت می بینی که چی جوری دروغاشون داره رو می شه . خودت می بینی که هر چی که به دیگران نسبت دادن حرف خودشون بود . ولی بازم چشم دیگه سعی می کنم کمتر شک م رو بیان کنم . دوستت دارم آبجی خوبم . از طرف خواهر کوچکترت که حتی اگه ازت دلخور باشه چیزی از علاقش کم نمی شه.