بی هیچ نشانی از رنگی. در آستانه سی و دو سالگی. باز هم پر زد و رفت . یاد آر زمن م رده یاد آر . از آن روز که در بند تو ام! دوست دارم که . تراوشات ذهنی یک نفر . چرخ زندگی در این شهر هرگز از حرکت باز نمی ایستد . شب هنگام چراغ مغازه ها و رستورانهاست که روشنایی خود را به رخ تاریکی شب میکشانند . مردم در تب و تاب و حرکت هستند . عده برای نان و عده ای نیز برای زنده نگه داشتن خاطرات .

میان گله ی رمیده ی وحشی. این بستن و باز کردن! چهارشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۴ . خنده ها را لول میکنم. و غم ها را پ ک میزنم. آخرین ماهی را که توی حوض انداختم. و ماهی گ لی هم مرد.

برای ماه من تا همیشه ماه بماند. جایی برای گفتن دلتنگی ها. تازه فهمیدم چقدر پدرم را دوست دارم! دیروز بعد از 2 ساعت از اتاق عمل بیرون آمد. با صورتی بی رمق و دستانی یخ کرده. دیروز نگذاشتند کنار پدرم بمانم . باید مراقبت را به عمو واگذار میکردم! .

آخرین نوشته های بابا لنگ دراز. جانوران وحشتناک زندگی من! روزی که بابا لنگ دراز فوت کرد! شهیدی که برای پدر و مادرش در منا پیغام فرستاد. خوب نیست که آدما زود پیر بشن. وبلاگ خانواده دوست داشتنی مجازی ما. نامه های بابا لنگ دراز. جانوران وحشتناک زندگی من! سه شنبه هفتم مهر ۱۳۹۴. سه شنبه هفتم مهر ۱۳۹۴. وبلاگ جدید بابا لنگ دراز در میهن بلاگ بروز شد.