دفتر عشق که بسته شد. به پایه تو حروم شدم. بد جوری تو کارتو موند. به نام تو سند زدم. فردا به آفتاب وا بشه. چه خوب میشه تصمیم تو. اون رفت خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم. یادم می یاد یه روز بهم گفت بدون من می میره.

آبجیام! به استحضار می رساند اینجانب آق رضا به دلیل بیکاری و پیدا نکردن کار مناسب تا اطلاع ثانوی حال و حوصله به روز کردن وبلاگ رو ندارم. حال و حوصله خودمم ندارم! چند ثانیه که گذشت با خودم گفتم بذار برگردم برم حداقل چهره شو ببینم. لذا دور زدیم! می خواستم برم ازش جلو بزنم و چند صد متر جلوتر دوباره دور بزنم و همینطور در حال دویدن دوباره از کنارش رد بشم که اینبار بتونم صورتشو هم ببینم. زهی خیال باطل! خانوم به شدت ورزشکارتر از من تشریف داشتن! ولی گفتم ببخشید.

نوشته شده در ساعت توسط فاطمه. به نام برنامه نویس دلها. نوشته شده در ساعت توسط فاطمه. چند سال پیش قبل یه عالمه ماجرا من تو یه شبکه اجتماعی با یکی تقریبا اشنا شدم که . امشب 26 م خرداد 95 با اینکه سالی یه بار انلاین نمیشم اونجا ولی خوب یهو و خدا خواسته رفتم. یادم نمیاد چجوری ولی خوب عاشق شد . عاشق کسی که شاید گولش میزد با حرفاش با امید دادناش. امشب رفتم و دیدم پروفایلشو و پیجشو.