Date Range
Date Range
Date Range
ღ ღای کاش ته مداد زندگی پاکن داشت ღ ღ. خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من . ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت. و روزهای خوشش برای دیگری . نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم خرداد 1390ساعت توسط دخترک باران زده. اگر دل کندن اسان بود. نوشته شده در سه شنبه هفدهم خرداد 1390ساعت توسط دخترک باران زده. بعضی لحظه های زیبا . چقدر ک یف میدهد برای در آن لحظه م ردن .
خانم های محترم خوب و با دقت به این تصویر نگاه کنید! چهارشنبه 20 مهر 1390. یه شعر زیبا در وصف پ نه پ. زنده شد خنده دوباره با نوای پ نه پ. دل ما شاد شد ازخاطره های پ نه پ. هرکسی هرسخنی داشت برایت بنوشت. ذهن مابازشد از ذهن رسای پ نه پ. باصدای توبه لبخند کمی راضی شد. دل غمگین و صدایم به صدای پ نه پ. پیج ها مانده و درمانده شدند از هنرت. خودمانیم همه افتاده به پای پ نه پ. نمره دادی به همه لایک زدی پست مرا. اگرم لایک نخوردم به فدای پ نه پ. سه شنبه 19 مهر 1390.
هیولای اجتماعی دختران ایران 15. از دون مرغ تا جون آدمیزاد. دل نوشته های یک starkboy.
دلخوشی رو از اون کسی که دل بهت داده نگیر.
๑ ๑ بازی رایانه ای هوش سیاه ๑ ๑. توضیحات کلی درباره ی مسابقه هوش سیاه. ارتباط با ما - سوالات متداول. لوگو و بنر های وبلاگ هوش سیاه. پس از قرار دادن کد لوگو یا بنر ما در قسمت نظرات اعلام کنید تا ما هم لوگو یا بنرتان را بگذاریم. تمام لوگو ها و بنر ها در همین قسمت قرار میگیرد. اگر لوگو یا بنر ندارید آدرس و نام لینکتان را بدهید. به هیچ عنوان ما را لینک ندهید فقط بنر یا لوگو. برای دریافت لوگو و بنر ما اینجا.
اگر تنهای تنهایان هم شوم باز هم خدا هست. پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود. می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد. كه از پله های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد.
Abonne-toi à mon blog! Kikou j pense ke vou allez bien et moi osi j vai bien mes si vou ne lachez pa des comsj vai dvenir triste alors vou savez se ki vou reste a fair et je pense osi ke vous allez passez une bonne visite sur mon blog.
همه به تو ختم می شوند. وبا تمام وجود تو را فریاد می کنند. روی تصویر مسجد جمکران کلیک نمایید. دیشب او را دیدم . نور بود و نور بود و نور. جمعیت زیادی دور و برش را گرفته بودند. هر کس از راهی به او رسیده بود. از میان آنها فقط مقدس اردبیلی را می شناختم. هر چه کردم دلم رضا نداد که در جمع پاکانی چون اینان بنشینم. گوشه ای را انتخاب کردم و آرام محو جمالش شدم.