باید دوست داشتنت را بغل بگیرم. وان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون. این پست واسه دریافت رمز می باشد دوستان. البته میخام بدونم کدومتون باهوش هستین خخخخخ. وب قبلی بنده ی اهنگ عاشقانه گذاشته بودم. خیلی ها واسم کامنت میذاشتن که باهاش گریه کردن. الان دنبالشم ولی ذره ای یادم نمیاد.

کنارت چقد حال من بهتره. با سلام و خسته نباشید خدمت دوستان مجازی عزیز و گلم. لازم دونستم در ادامه یه سری توضیحات بدم جهت شروع یا ادامه ی دوستی های مجازی. دیشب مجلس نامزدی دخترعم م بود . موهامو برخلاف همیشه که که تو مجالس باز میذارم و فر طبیعی موهای خودم رو یه ژل ساده میزنم صاف کرد و مدل جمع و شل درست کرد .

الان من از اداره دارم این پست رو می نویسم. امروز اولین روز کاریم بود. همکارای گلللللللللللللللللللل و مهربونمو دیدم. رییس گفتن ساعت 12 برو خونه. حس اول مهر رو داشتم. و مهمتر از همه خودم تا اداره رانندگی کردم هوریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. حال دلم خوبه اصن از حرفش ناراحت نشدم خدایی که به من زندگی دوباره بخشید خودش میدونه چیکار کنه. کاش می دونستم روز یازده آبان آخرین روز سلامتیمه.

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق,تر است. نمیدونم کسی اینجا میاد یا نه. بعضی وبا حذف شده وبعضی دیگه نصف ونیمه شده. خیلی سخته که خاطراتت یهویی از بین بره ولی خب کاری نمیشه کرد. ما بلاگفا را ازنو خواهیم ساخت. من بهترین یاشاید سخترین ویا حتی تلخترین روزهامو نتونستم ثبت کنم. 20 خرداد به یاری خدا وتلاش زیاد همسر گلم مراسم عروسیم برگزار شد والان من کنار مرد دوست داشتنیم هستم.

تو که باشی کنارمن دیگه هیچ چیزی کم نیست. که میدانم اودیگر یکی نیست. امروز قراره شوهرمهربونم بیاد دنبالم بریم خونه اشون. آخه تقریبا یکماهی میشه نرفتم خونشون هرچن هفته پیش مادر شوهراینارو دیدم. امروز قراربود حسین جونم بره واسه درخونه اندازه هاشو بدن فقط منتظره ک من انتخاب کنم طرحشو. قربونش برم واسه این مهربونیاش فرشته زمینیمو. خیلی حس خوبیه وقتی همسرت اینهمه براش مهمه نظر خانومشو تو هرکاری بدونه.

اخ که چقدر خسته ام.

هوآخوآه توآم جآنآ و میدآنم که میدآنی. احساسے کہ دارم بهت عالیہ. دوست دارم قدر دنیا کہ میگن آخر نداره. دوسم دارے یہ جورایی کہ هیچکس باور نداره. اینجا چقدر ساکته و سوتو کور. من یه تنه فدای معرفتتم خانوم خونه جان. این چندماه اتفاقات زیادی افتاد که نمیدونم از کجا شروع کنم برای گفتنش. اما هنوز مادر نشدم و کمتراز قبل تو فکرشم.

بعد از 3 سال 1 ماه 3 هفته 1 روز مال هم شدیم. زین پس مرا در بلاگفا دنبال کنید. تولد آقاییم 24ام خرداد بود همون روز ماموریت بود تولدش موند واسه پنج شنبه. آقایی اینا چهارشنبه غروب برگشتن از ماموریت و صبح پنجشنبه هم گندممون رو زدیم. دیگه تا حرکت کرد بعدظهر شده بود.

زندگی من لحظه ب لحظه -ثانیه به ثانیه. برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید. برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید. برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید. منتظر پست بعدی همراه با کلی عکس باشید. برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید. برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید. برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید.