بالاخره دهانت را باز کردی. خیال دوستت دارمی در سرم بود. اما تو تنها خمیازه ای کشیدی. رفتن ساده بود و تنها. به تمام شدن قهوه ات بستگی داشت. و به بستن آخرین دکمه ات. و دری که برای باز شدن گاهی. دلایل عکس ویران کننده ای داشت. تو هیچگاه به او دروغ نمیگویی اما. او بدون دانستن دلیل قاضی میشود. ! قاضی با حکم اعدام! یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴.

وااااااای تو چقدر بزرگ شدی! رفتم خونه عموم. به پسر عموم میگم بیا چندتا عکس ازم بگیر.

سرشون بشه اندازه گنبد امامزاده داود . کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد! دانی که چ.

دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند و فقط سکوت کند و من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم تا کمی کم شود این همه بارو بلند شود و برود انگار نه انگار. سلامدوستان تصمیم داشتم دیگه نیام. در پهنه ی دشت رهنوردی پیداست. وندر پی آن قافله گردی پیداست. به ایوان می روم و انگشتانم را.

در این وبلاگ اهمیت هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه میکند. میان این خطهای کج کوله در هم برهمی که خودم هم نمیدانم چه نوشتم. تنها چیزی که دیده می شودفقط بوف کور بود. وقتی صادق را به جرم خودکشی کشتند. مردی که طنز از زندگیش جدا نبود. وخود کشی اش زهر خنده ای بود. وقتی که خوف میندازه تو دل مردن تو. جان کندن است زندگی ما حیاط نیست از هیچ سمت راه گریزنجات. مثل یک کنده هیزم ت.