تو یکی از روزای بهار با صدای ویبره ی گوشیت بیدار میشی چون شماره رو نمیشناسی گوشیت سایلنت میکنی و مشغول کارای روزانه ات میشی تا زودتر بری کتابخونه و به بدبختی های درسیت برسی . یه صدای آشنا با حرفایی که رنگ و بوی جدیدی داره . و از اون روز زندگیت به کل عوض میشه! یهو شوکه میشی. با این که خوشحالی ولی از خودت بدت میاد که چرا زودتر اقدام نکردی و تا الان وقتت هدر دادی .

صدای بارون سکوت خونه رو میشکنه و این بهترین حس دنیاس . ى جورايى دوسش داشتم . حتى حال و روز عيد امسالم متفاوت . هرچند هنوز حس و حال عيد رو نديدم .

همه دارن ی کارایی برا زندگیشون میکنن تنها کسی ک نشسته و داره مثه گیجا بقیه و کاراشونو نگا میکنه منم. روزام همینطوری ب معنای واقعی الکی میگذرن مثه همیشه. تنها فرقی ک با قبل دارم اینه ک قبلا تو فکرم پر کارایی بود ک میخوام انجام بدم ولی الان فکرم خالیه. نمیخوام هیچ اسمی رو این حالم بذارم اصلا. ۲ بهمن یک سال بدون بابام گذشت.

شانه مزن یار من زلف پر از تاب را. در طلبم رو مگیر چهره ی مهتاب را. در طلب روی تو شهره ی عالم شدم. از دل و چشمم بگیر سلسله ی خواب را! ساغر ابروی تو به ز هزاران می است. ساغر مستان چه شد عاقبت آب را. تیرگی چشم تو رونق بازار توست. پلک تماشای شب در طرفش قاب را. تا تو مجالم دهی شعله به عالم کشم! بار دگر رو نما سینه ی پر تاب را. پاکی وتطهیر آب عاریه از آن توست. آبی نیلوفری سینه ی تالاب را. گر که بداند کسی راز تمنای تو. تشنه ی آبش کنی تشنه و سیراب را. وای اگر روی تو بر همه پیدا شود.

مرا هزار امید است و هر هزار تویی. 404 لعنت بر آدم بی شعور. میلاد حضرت زهرا مبارک باشه. مامانا و خانومای گل روزتون مباررررررررک.

سه شنبه بیست و یکم شهریور 1391. به وبلاگ من خوش اومدید. امیدوارم خوشتون اومده باشه! اینجا ادب و نظافت رعایت شه . تخمه میخوری پوستتو بنداز تو آشغالا! بدون کامنتم نمیری بیرون! وبم دوربین داره پلاکتو ور میداره! جمعه سوم شهریور 1391. حيف نون مي ره ثبت احوال مي گه يه شناسنامه واسه بچه ام مي خوام. مي گن اين که اسم ماشينه! يه اسمي بذار که به نام پدر و مادر بياد. مي گه خوب به اسم ما مياد ديگه.